مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قصه ي امسالتان بي غصه باد

مهبد نازنينم ، سلام سلامي به گرمي خورشيدي كه اين روزها سر و كله اش پيدا شده و تقريبا ً هر روز صبح بهمون سلام ميكنه و تا حدوداي ساعت 6.30 هم تو آسمون مي بينيمش ، روزها داره كم كم بلند ميشه و هوا هم كه كاملا ً بهاري شده . پسر بهاري ِ من  ! بهار داره از راه مياد با همه ي زيبايي هاش ، با همه ي لطافت هاش و من هنوز اندر خم يك كوچه ام ، هنوز فرصت كافي براي ساماندهي به كارهام رو نداشتم . الان دقايق آخري ِ كه من سر كارم .بابا مهدي هم امروز رو مرخصي گرفته بود كه به يه سري كارها سر و سامون بده ولي من نتونستم مرخصي بگيرم . الان كه دارم واست مي نويسم يه روز پر كار و پر مشغله رو پشت سر گذاشتم و خيلي با عجله دارم واست مي نويسم . اين دو سه روز آخري...
28 اسفند 1391

22 ماه زندگيت مبارك

گل پسر ماماني 21 ماه از لذت با تو بودن ميگذره و امروز ماهگرد همون لحظه ي زيباست ، همون روزي كه طنين صدات اشك شوق رو به چشمام جاري كرد . همون لحظه هايي كه براي هميشه لذتش رو تو وجودم جاودانه كردم . مهبد عزيزم شروع بيست و دومين ماه زندگيت مبارك . لحظه هايي سرشار از شوق و اشتياق و لبخند و شادي برايت آرزومندم . البته قرار بود پست نداشته باشيم ولي حيفم اومد اين لحظه رو جاودانه نكنم ....
22 اسفند 1391

جمله گويي مهبد ، خداحافظي تا روزهاي پاياني سال

نفسم ، ميدونم كه توي اين چند پست اخير يكسره راجع به شيرين زبوني هات حرف زدم ، اين بار اومدم بگم كه شيرين زبونِ مامان چند روزي هست كه جمله گويي چند كلمه اي رو آغاز كرده . جملاتي از تركيب كلمات كه عمدتا ً نميتوني با اِ مالكيت ربطشون بدي و بين همه ي كلمه ها كاما ميزاري يعني موقع بيان جمله مكث ميكني . من به دورت بگردم كه ديشب بابا مهدي آبسرد كن يخچال رو از دستت قفل كرد . آخه هنوز قدت به راحتي بهش نميرسه ليوان رو ميبري بالا و قد كشي ميكني تا بتوني يه ليوان آب پر كني و اغلب خيس خيس ميشي !! بعد از قفل شدن آب سرد كن با حالت خواهش به بابايي گفتي " گُفل ، باز ، آب بخوله ، مَبُد جودتي " و من و بابايي كه از صحبت كردنت ضعف كرديم و كلي خنديديم و باباي...
20 اسفند 1391

بخشي از مكالمات دردونه ي ما به زبان خودش

    آنچه مهبد مي گويد :                                                آنچه معني ميدهد : -------------------------------------                                 ------------------------------------------   ♥ پيشو ، پَليد ، ش...
14 اسفند 1391

روزانه هاي با مزه ي طوطي ِ شيرين زبون ِ ما - قسمت دوم

گل پسري اينقدر اين روزها شيطون و شيريني و خوشمزه شدي كه اگه تمام وقتم رو هم براي نوشتن ازت صرف كنم هنوز نميتونم تمام و كمال شيريني ِ شهد ِ بازيگوشي هات و شيطنت هات رو توي اين دفترچه خاطرات الكترونيكي جاودانه كنم تا با هر بار ورق زدنش مزه ي همشون بره زير دندونم ، اما اين ها رو مي نويسم تا با مزه ترين ها ماندگار بشه ..... در كابينت ، يخچال ، كمد ديواري و هر جايي كه فقط قسمتي از سرت و دو تا چشماي خوشگلت توش جا بشه رو باز ميكني و ميگي  " مامان ما نيستيم !!! " بعد هم ماماني بايد طبق روال دنبالت بگرده و از گمشدنت ناراحت بشه و زار بزنه تا گل پسر بياد بگه "  ايناهاش ايجام " ( اينجا هستم ) بعد قهقهه سر بده و دوباره از اول ..... يعني ف...
5 اسفند 1391

روزانه هاي با مزه ي طوطي ِ شيرين زبون ِ ما

3 نفري توي ماشين نشستيم و مهبد به بابايي رو ميكنه ميگه : بابا آقا شيره مي حري ؟ بابا مهدي : بله               مهبد : حِرس ميحري ؟ ( خرس )           بابا مهدي : بله مهبد : امير بازي ميحري ؟      بابا مهدي : بله         تاتائو ميحري ؟ بله    پاشتيل ميحري : بله              جوجو ميحري ؟ بله      و اين داستان ادامه دارد و تمام كلماتي كه مهبد بلده بايد توسط ...
2 اسفند 1391
1